رویکردهای مختلف روانشناسی به این مسائل می پردازند که انسان ها در مقابل هر رفتاری چه واکنشی را از خود نشان می دهند. در واقع باید بگوییم که علم روان شناسی تمام رفتارها و واکنش های انسان را طبقه بندی می کند و معتقد است که از یک سری اصول و قواعد تعیین شده تبعیت می کند. بنابراین هیچ رفتاری را بی دلیل نمی داند و آن را نشات گرفته از عوامل بیرونی و درونی انسان می داند. پنج رویکرد اصلی در روان شناسی شناخته شدهاند که عبارتند از: زیستی، رفتاری، شناختی، روانکاوی و پدیدارشناختی که در این مقاله مورد بحث و بررسی قرار می گیرند؛ در نهایت نیز بهترین رویکرد روانشناسی از دیدگاه محققین را معرفی خواهیم کرد و این موضوع را بررسی خواهیم کرد که یک روانشناس خوب از چه رویکردی استفاده می کند.
مغز انسان با بیش از ده میلیارد یاخته عصبی و پیوندهای بیشمار بین آنها پیچیدهترین ساختار موجود در عالم هستی است. تمام رویدادهای روانی به نحوی متناسب با فعالیت مغز و دستگاه عصبی روی می دهند. در رویکرد زیست شناختی به بررسی رفتارهای انسان و سایر جانداران پرداخته میشود بدین صورت که پیوند رفتار آشکار موجودات با رویدادهای زیستی که در بدن و به ویژه در مغز و دستگاه عصبی صورت میگیرند مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد.
رویکرد زیست شناختی در پی تعیین آن دسته از فرآیندهای زیستی – عصبی می باشد که زیربنای رفتار و فرآیندهای ذهنی انسان و سایر موجودات را تشکیل می دهند. به عنوان مثال در رویکرد زیستی برای مسئله ای همانند افسردگی سعی می شود تا این اختلال برحسب تغییرات غیرعادی در میزان انتقالدهنده های عصبی تبیین گردد. این انتقالدهندههای عصبی نوعی موادی شیمیائی هستند که در مغز تولید شده و ارتباط بین نورونها یا یاختههای عصبی را میسر میسازند.
یک مثال بارز در این خصوص تحریک برخی از نواحی مغزی به وسیله برق است که باعث ایجاد پرخوری، چاقی، پرخاشگری و … می شود. البته در انسان ها نمی توان موارد فوق را صرفا به علت مسائل مغزی و تحریک برخی از نواحی آن دانست بلکه شرایط محیطی نیز در آن دخالت دارد با این حال این مسئله در برخی از موارد خارج از کنترل انسان است و بدون توجه به مسائل بیرونی هم موجب تغییرات فوق می شود.
در رویکرد رفتاری، چون و چرای یک رفتار مورد نظر نیست بلکه چگونگی رفتار است که مورد توجه روانشناس قرار می گیرد. غذا خوردن، ورزش کردن، دوچرخه سواری، خندیدن، گریه کردن و این ها را می توان در رویکرد رفتاری مورد بررسی قرار داد اما اینکه چرا انسان غذا می خورد یا چرا دوچرخه سواری می کند مورد توجه نمی باشد. این مثال تفاوت بین چون و چرای رفتاری و چگونگی رفتارها را به خوبی نشان می دهد.
طبق رویکرد رفتاری یا همان رفتار گرایی تمام رفتارهای ما اکتسابی است چرا که انسان ها و سایر موجودات در هنگام تولد شبیه یک جعبه توخالی یا لوح سفیدی هستند و به غیر از یک سری کارهای غریزی، نمی توانند رفتار مشخصی را از خود بروز دهند. تجربه و تعامل با محیط، عواملی هستند که رفتار و شخصیت ما را می سازند. آنچه که در رویکرد رفتاری حائز اهمیت است همان رفتار قابل مشاهده می باشد و نیازی نیست تا به ماورای رفتارها برویم. هدف این رویکرد حذف رفتارهای ناسازگارانه و جایگزین کردن رفتارهای مطلوب است. پس خوراند این رویکرد زیستی/ تکنیکی است چرا که برای مهار پاسخ های خودکار جسمانی بکار می رود که معمولا تحت کنترل و اراده فرد نیستند. رویکرد رفتاری نوعی رویکرد جبرگرایانه است چرا که رفتار موجودات را صرفا ناشی از عوامل محیطی دانسته و نقش عوامل درونی مثل انگیزه، ادراک، تفکر و قدرت تصمیم گیری را بیش از حد ممکن ناچیز دانسته است.
رویکرد شناختی دقیقا نقطه مقابل رویکرد رفتاری است. همانقدر که رویکرد رفتاری بر روی رفتارهای بیرونی متمرکز است رویکرد شناختی به بررسی عوامل درونی و تاثیر آن ها بر روی رفتارهای بیرونی می پردازد. خیلی از روان شناسان اعتقاد دارند که این رویکرد بهترین رویکرد روانشناسی است، زیرا این رویکرد در واقع محیط درونی یک واسط فعال میان محرک درونی و رفتار قابل مشاهده است. در این محیط پدیدههایی همانند زبان، یادگیری، حافظه، حل مساله، ادراک و تفکر اتفاق میافتند که فرآیندهای شناختی نام دارند.
در این رویکرد فرآیندهای شناختی را زیربنای رفتار انسان ها در نظر گرفته و رفتار را به کمک آن ها توصیف میکنند. بنابراین رفتار هر فرد به برداشت او از محیط و حتی خود شخص وابسته است به این نحو که سیستمی شبیه به رایانه دارد که اطلاعات را گرفته، آنها را پردازش، کدگذاری، تفسیر، ذخیره و بازیابی میکند و از این طریق منشا رفتار می شود.
انتقاد وارده بر رویکرد شناختی این است که تفسیر و تبیین های شناختی اساسا بر مدل های ماشینی بنا نهاده شده است. در این روش برای تفسیر رفتار هر فرد به نوعی استدلال دست زده می شود درست همانگونه که ممکن است در خصوص طرز کار هر ابزار فنی دیگری استدلال کنیم. این استدلال ها نوعی جهت گیری را به دنبال دارند. بنابراین نمی توان انتظار داشت روانشناس یا محقق بدون توجه به مسائلی که تفکرات او را به سمت و سوی خاصی متمایل می کنند به بررسی واقعی و صحیح محرکات درونی بپردازد.
طبق رویکرد روان کاوی که توسط فروید مطرح گردید زندگی روانی انسان ها از دو سطح تشکیل می شود: سطح هشیار و ناهشیار. سطح هشیار یک محدوده کوچک و قابل دسترس و سطح ناهشیار یک فضای وسیع است که شامل باورها، ترسها و خواستههایی می شود که فرد از آنها آگاه نیست ولی بر رفتار او تاثیر میگذارند.
در رویکرد روان کاوی، فرآیندهای روانی عمدتا متعلق به بخش ناهشیار هستند و فرد دائما در تعارض انگیزههای ناهشیار خود قرار دارد. بنابراین هر نیازی که با عدم ارضا مواجه شود از حیطه هشیار به حیطه ناهشیار ذهن رانده شده و با ماندگاری در این بخش که قسمت ناخودآگاه انسان است بر رویاها و لغزشهای کلامی او اثر میگذارند.
طبق عقاید فروید بخش عمده رفتار، ریشه در فرآیندهای ناهشیار (unconscious) دارد که همان باورها، ترس ها، و خواست هائی است که شخص از وجود آنها آگاه نیست اما در هرحال بر رفتار او اثر میگذارند. طبق رویکرد روان کاوی بسیاری از تکانه هائی (impulses) که در دوره کودکی با منع یا تنبیه والدین یا جامعه روبهرو شدهاند، برخاسته از غریزههای فطری هستند. این تکانه ها از آنجا که از بدو تولد در همه انسان ها وجود دارند از قدرت اثرگذاری فراگیری برخوردار می باشند که باید به نحوی آن ها را حل و فصل کرد.
منع تکانه های عصبی یا همان نیازهای غریزی تنها باعث میشود تا از حیطه هوشیار به حیطه ناهشیار رانده شده و در همان جا نیز ماندگار شوند. این عوامل بر رؤیاها، لغزشهای لفظی (slipe of speech)، و اطوار قالبی (mannerisms) اثر گذاشته و به صورت مشکلات هیجانی و نشانههای (symptoms) بیماری روانی، یا برعکس به شکل رفتارهای مورد پذیرش جامعه مانند فعالیت های هنری و ادبی جلوهگر می شوند.
رویکرد انسان گرایی چیزی مابین رویکرد روان کاوی و رفتارگرایی است بنابراین به نظر می رسد کامل تر از رویکردهای دیگر باشد و با دقت بیشتری به تفسیر رفتارهای انسان می پردازد. دقیقا به همین دلیل است که برخی معتقدند این رویکرد بهترین رویکرد روانشناسی است طبق نظریه های انسانگرا یا پدیدار شناسی نیروی انگیزشی هر فرد گرایش به سوی رشد و خودشکوفائی می باشد. در همه انسان ها این نیاز اساسی وجود دارد که توانائی های بالقوه خود را تا بالاترین حد ممکن شکوفا ساخته و به پیشرفتی فراتر از سطح کنونی خود دست پیدا کنیم. تمایل طبیعی هر انسانی حرکت در مسیر تحقق توانایی های بالقوه است، هرچند در این راه با برخی موانع محیطی و اجتماعی روبهرو می شود.
در رویکرد پدیدارشناختی یا انسانگرا بیشتر با ادبیات و معارف انسانی سر و کار داریم تا با مفاهیم علمی. برخلاف سایر رویکردها، انسان گرایی تقریباً بهطور انحصاری به تجربههای شخصی (subjective) هر فرد توجه دارد. این رویکرد با تجارب شخص از رویدادها سروکار داشته و رویکردی است برخاسته از واکنش پدیدارشناسان به خصلت بسیار ماشینانگارانهٔ (mechanistic) سایر دیدگاهها در روانشناسی.
زمانیکه یک روان شناس تجربه های شخصی و درونی فرد را از دیدگاه خود فرد مطالعه می کند رویکرد پدیدارشناختی را بهکار گرفته است. در این رویکرد هر نوع جبر در رفتار به صورتهای روانی، زیستی، اجتماعی و اقتصادی را رد می شود و آزادی انسان برای رفتارهای بیرونی مورد توجه قرار می گیرد.
هرچند به نظر می رسد این رویکرد بهترین رویکرد روانشناسی است اما امروزه روانشناسان، غالبا در پژوهشها و مطالعات خود به رویکرد التقاطی معتقدند. بدین صورت که نظریات رویکردهای مختلف را در فعالیتهای علمی و پژوهشی خود مورد استفاده قرار می دهند. بسیاری از آن ها پیرو محض و متعصب یک دیدگاه یا رویکرد نبوده و نقاط مثبت رویکردهای مختلف را مدنظر قرار میدهند. بنابراین باید دقت داشت که یک دکتر روان شناس خوب نه تنها فقط یک رویکرد را بهترین رویکرد روانشناسی نمی داند، بلکه سعی می کند با ترکیب رویکرد های متفاوت روانشناسی بهترین نتیجه را بسته به موقعیت بدست آورد.